تجربه عشق
واقعیتهایی متفاوت از عشق

یک لحظه به دستانت نگاه کن....لطفا این کارو بکن،همین الان!!!نگاه کردی؟؟

همین دستای کوچیک تو میتونن دنیا رو عوض کنن...خدا همیشه به دستای کوچیک قدرت زیادی میده!پس از کوچیکی دستات هیچوقت ناراحت نباش چون قدرت بیشتری دارن!

میخوام یه مثال برات بزنم:همیشه تاثیر گرما روی آب سرد نسبت به آب گرم بیشتره همون طور که تاثیر حرفای منفی روی یه آدم خوش بین نسبت به یه آدم منفی باف بیشتره!!

"پس اگر عمق نارضایتی هات از خودت زیاده بدون قابل تغییرتری!!!!"

همیشه بهمون یاد دادن نیمه پرلیوانو ببینیم اما من الان میخوام این قانونو عوض کنم وبگم...

ادامه را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:باور,توانایی انسان,قدرت,خدا,
ارسال توسط رها

خداوندا دستانم خالی است و دلم غرق در آرزوها

یا به قدرت بیکرانت

دستانم را توانا گردان و یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن




تاریخ: سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:کوروش,آرزو, دعا,خدا,
ارسال توسط فرزین

سنگ میشوم تا سنگ سار نشوم....

تو را نمیخواهم که قلبم را با تو قسمت کنم...

دستت را نمیخواهم تا گرمای وجودم را به تو هدیه کنم...

چشمان غزل خوانت هم برای دل باختنم بی فایده است....

من خودم را میخواهم....کسی که قلبش فقط برای خودش بتپد...دستش از حرارت وجودش گر بگیردو تو را نبیند...خودش را به تو نفروشد...!

من یک سنگ میخواهم...همین!

حالا دیگر من یک سنگم از جنس عمق قلب تو...می بینی؟هنوز دل نباخته خودم را از جنس وجودت کردم!

اگر از اول سنگ بودن را بلد شوم...

ادامه را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:دلنوشته,سنگ ,عشق,مجنون,دل سنگ,
ارسال توسط رها

ای بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم

         صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به چهره میزنیم

یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش   

     یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش 




تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:سیاوش قمیشی,تفکر آزاد,
ارسال توسط فرزین

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم، چه آسان لحظه ها را به

کام هم تلخ میکنیم و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را ، چه زود دیر

میشود و نمیدانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم...




تاریخ: پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:دلنوشته,یاد آوری,گذشت زمان,انسانیت,
ارسال توسط فرزین

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

به خیسی چمدانـی کـــه عازم سفر است

من از نگاه کلاغـــی کـــه رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت

بـــه عشقبازی من با ادامـه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:شعر,دلنوشته,ایران,
ارسال توسط رها

فتبارک الله احسن الخالقین

اینو وقتی خدا آدم رو آفرید به خودش گفت ، بنظر شما هنوزم خدا روی حرفش هست؟؟؟ یعنی هنوز هم آدم پیدا میشه؟؟؟!!! کمی فکر کنیم.




تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:خدا,آدم,آدمیت,انسان,,
ارسال توسط فرزین

خستگي رو من ديگه قوت حلالش نميدم/ديگه هيچ بهونه جز ميوه ي كالش نميدم / با قناري هامو فال حافظم تو شهر دل / ميزنم پرسه ولي *غصه* رو فالش نميدم / بش ميگم رنگي نداره ديگه اين حناي تو / واسه اينك داغونم كنه مجالش نميدم / پلك نازكم ديگه پاره شده ميچكه خواب / رو چشام ميريزه ديگه  بالش نميدم /دور خواب خوشو بايد عارفه خط بكشه / اگه بد قولي كنه قول وصالش نميدم / ميدوني خداجونم فقط يه چيز ازت ميخوام / همون عشقته ديگه شرح و مثالش نميدم

نوشته شده توسط:عارفه جون




تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:شعر,سروده,عارفه,خدا,
ارسال توسط فرزین

نه نميتوانند..دستان من هرگزميتوانند اين سيب را عادلانه قسمت كنند تو به سهم خود فكر ميكني من به سهم تو

فرستاده شده توسط : عارفه جون




تاریخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:عدل,عشق,خدا,
ارسال توسط فرزین

more_ice_03.jpg




تاریخ: چهار شنبه 30 مهر 1391برچسب:مجسمه یخی,
ارسال توسط فرزین

 میدونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشمات رو میبندی؟؟

وقتی میخوای گریه کنی چشمات رو میبندی؟؟؟

وقتی میخوای خدا رو صدا کنی چشمات رو میبندی؟؟؟؟

وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشمات رو میبندی؟؟؟؟؟

چون قشنگ ترین لحظات دنیا قابل دید نیستن...




تاریخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:دلنوشته,خدا,لحظات دیدنی,
ارسال توسط درسا

خدایا شکرت بابت اینکه هیچ وقت مرا به حال خودم وا نگذاشتی




تاریخ: پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:شکر,خدا,انسان,
ارسال توسط فرزین

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکندشما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد

اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را....

ادامه را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:داستانک,فیزیک,داستان کوتاه,,
ارسال توسط فرزین

وقتی تو به دنیا آمدی عریان،جمعی به تو خندان و تو بودی گریان

کاری بکن ای دوست که  وقت رفتن جمعی به تو گریان و تو باشی خندان




تاریخ: شنبه 15 مهر 1391برچسب:وقتی تو به دنیا آمدی عریان,عاقبت,,
ارسال توسط فرزین

 ازم پرسید به خاطر کی زنده هستی؟

با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو بهش گفتم به خاطر هیچ کس

پرسید پس به خاطر چه زنده ای؟

با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم به خاطر دل تو با یه بغض غمگین بهش گفتم به خاطر هیچی

ازش پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟

در حالی که اشک در چشمشنش جمع شده بود گفت:

به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است




تاریخ: چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,عاشقانه,
ارسال توسط درسا

               دختری از کوچه باغی می گذشت         یک پسر ناگه در راه سبز گشت     

                در پی اش افتاد و گفتا او :سلام            بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام

                دختر اما ناگهان و بی درنگ                  سوی او برگشت مثل یک پلنگ

                گفت با او بچه پرروی خفن                    میدهی زحمت به بانویی چو من؟!

                من که نامم هست آزیتای صدر             من که زیبایم مثال ماه بدر

               من که نبش خیابان بهار                      می کنم در شرکت رایانه کار

              دختری چون من که خیلی خانمه           26ساله ،مجرد،دیپلمه!

              دختری که خانه اش در شهرک است      کوی پنجم ،نبش کوچه،نمره شصت!

              از چه باید با تو گردم همکلام ؟؟؟!!!        با تو  من حرفی ندارم والسلام!!

                                                




تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:دختر امروزی,دختر,پسر,دوست دختر,
ارسال توسط فرزین
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد