مرا این خاصیت ارث است از آبا، که من کس را
ز خود برتر نمیتابم، زخود کمتر نمی خواهم
چو بر عشق است و بس بنیان و بیخ و پایه ی هستی
جدال و جنگ و جر و بحث و جوی و جر نمی خواهم
مرا مردن برای حق بسی شیرین تر از شهد است
بباطل لیک خاری خرد بر پیکر نمیخواهم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مراد وی از این ساختنم
نه به خودآمده ام اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
جان که از عالم علوی است یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
نیا باران، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است!
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
در این جا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیا باران، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب می دانم که گل در عقد زنبور است!
ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد!!!
آدمک آخر دنیاست بخند ..... آدمک مرگ همین جاست بخند... دست خطی که تو را عاشق کرد... شوخی کاغذی ماست بخند... آدمک خل نشوی گریه کنی... کل دنیا سراب است بخند... آن خدایی که بزرگش خواندی... ** به خدا مثله تو تنهاست بخند...
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
شمالم تا جنوبم عشق چه خاک و گندمی دارم صدام یاری کن باید بگم چه مردمی دارم
بگم این حق هیچکس نیست که با ثروت فقیر باشه کسی که فرش می بافه نباید رو حصیر باشه
اگر چه سختی از انسان یه کوه درد میسازه ولی از مردم ما درد داره یک مرد میسازه
شمالم تا جنوبم عشق چه خاک و گندمی دارم صدام یاری کنه باید بگم چه مردمی دارم
نگام کن بچه های کار چه جور تو آب و آتیشن تو این روزهای سخت کمک خرج پدر میشن
من و تو مردمی هستیم که گنج از رنج میسازیم به این تاریخ خورشیدی به این فرهنگ مینازیم
من و تو مردمی هستیم که آینده تو مشت ماست که از هفتاد نسل قبل هزار اسطوره پشت ماست
شمالم تا جنوبم عشق چه خاک و گندمی دارم صدام یاری کن باید بگم چه مردمی دارم
از چی بگم؟؟؟؟!!!!!
از این زمونه؟ از دلی که تکه تکه است؟ از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت؟
ایران براش شده صندوق تجارت؟ پس هنرمند وطن کجاست؟نیست؟
اون تو زیر زمین میخونه چون که مجاز نیست!!!
از چی بگم برات؟ انتظار داری چی از جیب من درآد؟
از چی بگم؟؟؟؟!!!!
از روزایی که خط خوردن توی تقویم؟ خبر میدن از یه اشتباه رو به تخریب؟
از چی بگم؟ از بچه های پایین شهر؟ که غذا واسه خوردن ندارن ماهی یه شب؟
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین؟ که هستن توی صادرات کالای ساخت چین؟
از چی بگم؟؟؟؟!!!!
شاید قصه دوس داری؟ مثل قصه ی اون هم کلاسیهای روستایی؟
اگه قصه تلخه گناه واقعیت! داستان نرگس و گلهای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس که کاشکی یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم!
چراغ افتاد تو کلاس و گر گرفت آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت زود بدوین سمت درب اما درب هم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده ایزد این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن؟
کودکی مرد در راه کلاسی که سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
ولی قسم به خدا به روح تختی که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر
باز هم تو؟ بچه پررو!
آمدی «هَل مِن مبارز» گو
تو اگر مردی بیا در گود رایانه
بعد داخل شو به سامانه
تا بکوبم بر سرت با گُرز یارانه
این منم آماده پیکار
این منم مسئول روئین تن
ای گرانی ریز میبینم تو را من!
تا که میگویم:هدفمندی!
بیادب!هرهر به ریش بنده میخندی!
كنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستى اين هم شنو
كه اسفنديارش يكى ديسك داد بگفتا به رستم كه اى نيك زاد
ای وطن ای مادر تاریخ ساز ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف سرفرازن سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت ونهر را بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت بیشه را خالی ز شیران بینمت
سنگ میشوم تا سنگ سار نشوم....
تو را نمیخواهم که قلبم را با تو قسمت کنم...
دستت را نمیخواهم تا گرمای وجودم را به تو هدیه کنم...
چشمان غزل خوانت هم برای دل باختنم بی فایده است....
من خودم را میخواهم....کسی که قلبش فقط برای خودش بتپد...دستش از حرارت وجودش گر بگیردو تو را نبیند...خودش را به تو نفروشد...!
من یک سنگ میخواهم...همین!
حالا دیگر من یک سنگم از جنس عمق قلب تو...می بینی؟هنوز دل نباخته خودم را از جنس وجودت کردم!
اگر از اول سنگ بودن را بلد شوم...
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید...
ای بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به چهره میزنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانـی کـــه عازم سفر است
من از نگاه کلاغـــی کـــه رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
بـــه عشقبازی من با ادامـه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
خستگي رو من ديگه قوت حلالش نميدم/ديگه هيچ بهونه جز ميوه ي كالش نميدم / با قناري هامو فال حافظم تو شهر دل / ميزنم پرسه ولي *غصه* رو فالش نميدم / بش ميگم رنگي نداره ديگه اين حناي تو / واسه اينك داغونم كنه مجالش نميدم / پلك نازكم ديگه پاره شده ميچكه خواب / رو چشام ميريزه ديگه بالش نميدم /دور خواب خوشو بايد عارفه خط بكشه / اگه بد قولي كنه قول وصالش نميدم / ميدوني خداجونم فقط يه چيز ازت ميخوام / همون عشقته ديگه شرح و مثالش نميدم
نوشته شده توسط:عارفه جون
وقتی تو به دنیا آمدی عریان،جمعی به تو خندان و تو بودی گریان
کاری بکن ای دوست که وقت رفتن جمعی به تو گریان و تو باشی خندان
دختری از کوچه باغی می گذشت یک پسر ناگه در راه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او :سلام بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ سوی او برگشت مثل یک پلنگ
گفت با او بچه پرروی خفن میدهی زحمت به بانویی چو من؟!
من که نامم هست آزیتای صدر من که زیبایم مثال ماه بدر
من که نبش خیابان بهار می کنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه 26ساله ،مجرد،دیپلمه!
دختری که خانه اش در شهرک است کوی پنجم ،نبش کوچه،نمره شصت!
از چه باید با تو گردم همکلام ؟؟؟!!! با تو من حرفی ندارم والسلام!!
صفحه قبل 1 صفحه بعد